Sunday, July 31, 2011

فرافکنی

نوع مدیریت مدیران دولتههای نهم و دهم مرا به یاد تعدادی از بالاسریهای شبکه های نتورک مارکتینگ می اندازد. در این شبکه ها هر از گاهی کسی اصطلاحا شاکی میشد و تقاضای وجه پرداختی اش را می کرد و تهدید به شکایت به مراجع قضایی می نمود. بالاسریهای این افراد اغلب پس از ورانداز کردن شرایط ساده ترین راه حل را برای مدیریت این بحران انتخاب می کردند. آنها هم شاکی می شدند و قضیه را به بالاتر از خود پاس می دادند و همراه فرد شاکی به تهدید بالاتر از خود می پرداختند. فرد شاکی هم راضی میشد و تنها متشاکی را تغییر میداد
اما شباهت مدیران این دولتها با این بالاسریها چیست؟ این شیوه را که در خیل عظیمی از مدیران رده های بالا و پایین کشور ساری است اینگونه میتوان نامید
پاس ددادن مشکلات به فرد یا گروه دیگر-
خود را مثل مردم شاکی و ناراحت نشان دادن-
قول همراهی به مردم در برابر مشکلات-
با ادبیات مردم صحبت کردن-
هندوانه زیر بغل "ملت ایران" گذاشتن-
...
نمونه ها از این دست فراوانند. واضحترین آنها شخص رییس دولت است. دولتی که همه ارکان حاکمیت لااقل تا چند ماه پیش با آن همراه بوده اند , هر گاه توانسته مشکلات را به باندهای مافیایی نسبت داده که نمی گذارند ملت ایران به سوی رشد و ترقی و ... برود. دلیل همه نابسامانیها یا دولتهای قبلی اند, یا استکبار جهانی, یا دشمن, یا باندهای مخفی, یا آقازاده ها و ... . انگار نه انگار که مسوولیت و قدرت دو روی یک سکه اند و نمی توان فقط مسوول اتفاقات مثبت بود. همان شیوه بالاسریهایی که از زیر مجموعه خود سود برده بودند اما مسوولش را بالاسریها می خواندند
نمونه اخیر چنین روندی پس از انتشار فیلمهایی از تنبیه بدنی دانش آموزان توسط معلمانشان رخ داد. وزیر آموزش و پرورش در پاسخ به این سوالات از معلمان زحمتکش تشکر و قدردانی کرد و گفت اینها نقشه استکبار است که فیلمی ساخته تا معلمان زحمتکش ما را خراب کند و ... باور کنید بسیارند معلمانی که با خواندن این جملات رگ غیرت صنفی شان گل می کند و خیال می کنند واقعا نشان دادن تنبیه یک دانش آموز توهین به همه معلمهاست
این شیوه عوامفریبانه امروز به شیوه ای متداول برای همه مدیران تبدیل شده و هر گاه رسانه ها خبری از فساد یا خلاف در وزارتخانه ای منتشر می کنند , برعکس همه جای دنیا که مسوول مربوطه استعفا یا عذر خواهی می کند, اینجا آقایان خود را شاکی تر از مردم نشان می دهند و از همه جلوتر می افتند و خودشان دستگاه زیر نظر خود را محکوم می کنند و تا آبها از آسیاب افتاد , آن اقدام را به گردن توطئه گران و دشمنان و صهیونیستها و ... می اندازند.
جامعه پر غلط امروز مه نتیجه همین برخوردهای غیر مسوولانه است و درمان آن هم فقط رسانه و جریان آزاد اطلاعات. حاکمیت هم خوب میداند کجا را باید ببندد

Saturday, July 16, 2011

دائی جان توده ای

کتابی قدیمی رو باز می کنه و به من نشون میده: اسم پدر بزرگش به عنوان یه فئودال هوادار روسیه تو کتاب گیلان در دوران مشروطیت نوشته ابراهیم فخرایی اومده. از همینجا شروع به صحبت می کنه و من هم بدون دخالت سعی میکنم فقط گوش کنم

از چند روز پیش دارم فکر می کنم که چه سوالاتی بپرسم, بیشتر کدوم دوره ها رو مرور کنم؟ از خاطرات شخصیش تو دبیرستان و شهر کوچکش بپرسم یا نگاه کلیش رو به عنوان یه فعال سیاسی تو دوره های مختلف تاریخی. اما امروز میبینم اصلا نیازی نیست من بپرسم. بعد از 5 ساعت صحبت تازه رسیدیم به سال 42! ترکیبی شده از خاطرات جزئی شخصی و تحلیلهای سیاسی

دایی پدرم توده ای بوده. متولد 1311. فعال سیاسی از دوران دبیرستان و شاهد وقایعی مثل روزهای بعد از شهریور 20, کودتای 28 مرداد و انقلاب اسلامی و ...میدونستن که قبل از انقلاب 6 ماهی زندان بوده و حالا میدونم که بعد از انقلاب هم همینطور. چیزی که حیرت آوره حافظه این پیرمرده, پزشکی که تا دلت بخواد شعرهای روزنامه های اون روزهای حزب رو حفظه. وسط خاطرات برام شعر می خونه. جزئیاتی از خاطرات رو به یاد داره که آدم واقعا میمونه. حتی یادشه که 5 روز بعد از کودتا که میخواسته مخفیانه بره خونه تو خونه فلانی از دست دختر خونه چند لیوان آب خنک نوشیده و دختره خوشگل هم بوده. گاهی به اشتباهات حزب توده هم اشاراتی می کنه و البته تاکید می کنه که همه اشتباه می کنن

من اصلا نفهمیدم این 5 ساعت چه جوری گذشت و تازه هنوز به نصف سوالات هم نرسیدم. باهاش قرار میذارم برای دفعه بعد که میام تهران. سخن آخرش اینه که من هنوز هم یه سوسیالیستم. تو هر کشوری حتی تو اروپای غربی هم احزاب سوسیالیست که رای میارن خوشحال میشم. ازش میپرسم که پس چرا نتیجه کار سوسیالیستها تو دنیا اینجوریه؟ از شوروی و چین تا کوبا و کره شمالی. میگه آدمها ایراد دارن ولی خود سوسیالیسم جواب میده

اینقدر پیرمرد دوست داشتنیه که اصلا نمیتونم باهاش مخالفت کنم. لبخند میزنم و خداحافظی می کنم

Friday, July 1, 2011

بنی صدر, بازرگان, خاتمی

فرض کنید شما در حاکمیت جمهوری اسلامی بصورت مشروع ( انتخابات یا قانونی به هر شکلی) به قدرت دست یافته اید. طبعا گروههای اقتدارگرا و محفلهای پیچیده پشت پرده شروع به سنگ اندازی کرده و تلاش می کنند شما را ناامید کنند و با ایجاد فضای رسانه ای , محفلهای اطلاعاتی, بحرانهای اجنماعی و ... یا قدرت شما را محدود و یا بطور کلی ساقط کنند. شما چه گزینه هایی پیش رو دارید؟
یک راه اینست که تا آخر ایستادگی کنید, شما مشروعیت خود را از رای مردم یا از قانون میدانید , پس اعتقاد دارید کوتاه آمدن شما نه از حق خود که از حق مردم است. پس تا پایان می ایستید و کوتاه نمی آیید. اولین رییس جمهور ایران ابوالحسن بنی صدر این گزینه را آزمود. او خائن لقب گرفت و از ایران فرار کرد. در حالیکه هیچ خیانت خاصی به ایران نکرده بود و پس از آن هم نکرد
گزینه دوم اینست که شما خطوط قرمزی را برای خود تعریف کنید که در صورتی که حاکمیت به خطوط قرمز شما وارد شود یا شرایطی فراهم کند که شما عملا نتوانید برنامه هایتان را عملی کنید , استعفا کنید. با این کار از یک سو می خواهید تعریف درستی از جایگاه خود ارائه کنید و از سوی دیگر جامعه را آگاه کنید. این گزینه را مهندس مهدی بازرگان اولین نخست وزیر ایران پس از انقلاب آزمود و نتیجه اش این بود که که هنوز دوستانش در حال رفت و آمد به زندان اند و اجازه تششیع جنازه هم ندارند , در حالیکه هیچ حرکتی برای بازپس گیری قدرت یا تهدید آن انجام نداده اند
گزینه سوم اما مماشات و چانه زنی با قدرت است. شما سیاست را وادی کوتاه آمدن و امتیاز گرفتن و امتیاز دادن تعریف می کنید و می گویید به هر حال اگر شما به روند دموکراتیک پایبند باشید و در مقابل حریف تمامیت خواه از خود گشاده دستی در قدرت نشان دهید, می توانید این فضا را در جامعه نهادینه کنید. در نتیجه به قول خود کوتاه نمی آیید و تا پایان دوره خود سیاست ورزی کرده و به شکلی دموکراتیک جایگاه خود را تحویل می دهید. سید محمد خاتمی رییس جمهوری پیشین ایران این گزینه را آزمود و امروز از سران فتنه است
به نظر شما چه گزینه ای وجود داشت اگر میر حسین موسوی رییس جمهوری ایران میشد؟

Wednesday, June 29, 2011

هدف اعتصاب غذا؟

مبارزه سیاسی و مخالفت مدنی و حتی در مقیاس کوچکتر اعتراض صنفی آداب و اسلوب خاصی دارد که مشاهده و مطالعه نمونه های موفق و نا موفق تاریخی می تواند برای هر فعال مدنی راهگشا باشد. بطور کلی در یک حرکت دسته جمعی بیش از هز چیز باید هدف مشخص باشد و برای رسیدن به آن هدف مشخص برنامه خاصی تدوین شده و در این برنامه هم زمانبندی لحاظ شود که همه فعالین بدانند در صورت نرسیدن به اهداف زمانبندی شده باید از چه راههای جایگزینی استفاده کنند. مشاهدات تاریخی نشان میدهد جنبشهایی که از چنین برنامه ها و اهدافی برخوردار نبوده اند نتوانسته اند به دستاوردهای مطلوب خود برسند. بر حسب اتفاق این روزها من در سه منبع مختلف به حرکتهایی این چنینی برخوردم که این تشابه را برای من پررنگ کرد
اولین آنها مطالعه 30 خرداد 60 در صفحه ویژه بی بی سی فارسی بود که بخشی از آن توسط اعضا سابق سازمان مجاهدین خلق نوشته شده است. نکته اینجاست که سازمانی سیاسی نظامی اعلام مبارزه مسلحانه می کند بدون اینکه به هوادارانش اعلام کند این مبارزه چگونه است و قرار است چه اقدامات عملی انجام گیرد! نتیجه جز قلع و قمع رده های پایین و فرار رده های بالا چه می تواند باشد
اصلاح طلبان نمونه کاملی از اقدات واکنشی و بی هدف و بی برنامه اند. آخرین شماره نسیم بیداری به بررسی مجالس پس از انقلاب پرداخته است. در پرونده مجلس ششم چیزی که بیش از همه مهم است ماجرای تحصن نمایندگان است. حمید متقی در بررسی کارنامه مجلس ششم در این نشریه می نویسد: آیا نرفتن اختیاری به خانه را میتوان تحصن نامید؟ تحصنی که نمایندگان هنگام جلسات مجلس به وظایف خود عمل می کنند واجد چه پیامی بوده است؟ روشن نبود اگر این اقدام جواب نداد چه بدیلی برای آن وجود دارد
به واقع چنین تحصنی جز هدر دادن ابزار تحصن, هرز دادن نیروها و لبخند طرف مقابل چه دستاوردی می تواند داشته باشد. جالب اینجاست که خود دوستان بدون هیچ دستاوردی تحصن را پایان دادند و به دنبال کار خود رفتند
امروز در ماجرای اعتصاب غذا هم میتوان این روحیه را دید. فارغ از خود اعتصاب کنندگان می توان دید که بزرگان اصلاح طلب مهمترین کاری که در یکسال گذشته انجام داده اند این بوده که از اعتصاب کنندگان تقاضای شکستن اعتصاب را کرده اند . در حالیکه اعتصاب اخیر 12 زندانی اوین می رفت که به جنبشی فراگیر تبدیل شده و روح جدیدی در کالبد فرتوت مخالفان بدمد, بدون هیچ دستاوردی پایان یافت. صحبت اینجا نیست که لزوما باید تا مرگ اعتصاب غذا را ادامه داد, بلکه این است که اگر شما به حکومت خوش بین نیستید و برنامه ای هم برای آنکه اگر حاکمیت اهمیتی به اعتصابات نداد, ندارید, اصلا چرا اعتصاب می کنید؟ جز این است که این حرکت اعتصاب غذا را برای حاکمیت به شکل بازی در میاورد که اینان هر از گاهی نمی خورند و بعد دوباره خوردن را از سر میگیرند!فقط خودمان لدت میبریم که عجب رسوا کردیم حاکمیت را, حاکمیتی که اگر ما هیچ کاری هم نکنیم خود رسوای جوامع حقوق بشری است

Sunday, June 19, 2011

نقدی بر رفتار سیاسی رهبران و نخبگان جنبش سبز

برنامه هفته گذشته صفحه 2 بی بی سی موضوعی قابل توجه داشت که به نظر من جان کلام توسط دو میهمان برنامه گفته نشد. اما پرسشی مطرح کرد که توجه به آن میتواند راهگشای وضعیت کنونی جنبش سبز شود. پرسش این بود که وضعیتی که اکنون جنبش دموکراسی خواهی در ایران دارد را آیا می توان مبارزه بدون خشونت نامید یا این نوعی انفعال و بی عملی است؟ در پاسخ به این سوال به نظر من بایستی رفتار سیاسی رهبران ( نه فقط موسوی و کروبی ) از چند جهت مورد نقد و بررسی قرار گیرد
قدم اول در واقع پاسخ به همان پرسش برنامه است. اینکه مبارزه بدون خشونت چیست و چگونه و در کدام کشورها به نتیجه مطلوب-
رسیده است را میتوان در منابع موجود یافت. مهم اینست که روشهای واکنشی, بی عملی , هدر دادن انرژی و انگیزه تغییر در جامعه, گسست از پایگاه اجتماعی, تکذیب روزانه دروغهای حاکمیت و ... را با مبارزه بدون خشونت اشتباه نگیریم. اینها شاید همه بدون خشونت باشند اما مبارزه نیستند. مثلا اگر ما می خواهیم از راهپیمایی و حضور خیابانی به عنوان راهی برای مبارزه بدون خشونت استفاده کنیم , بایستی آنرا هدفمند کرده و تا حصول به بخشی از مطالبات پیگیری کنیم. نه اینکه, به قول دوستی , موجی ایجاد کنیم و این موج را محکم به دیوار انفعال بکوبیم و منتظر بمانیم برای موج بعدی
بحث دوم پیشرو بودن رهبران و نخبگان یک جنبش است. اگر در بالا از راهپیمایی به عنوان یک روش مبارزه نام برده شد می توان از-
راههای دیگری چون تحصن و اعتصاب غذا و اعتصابات صنفی و ... هم یاد کرد. اما مطلب مهم اینست که در همه این روشها آن که پیشرو است باید رهبران و مشاهیر باشند تا هم حرکت مزبور اثر خود را در جامعه و حاکمیت داشته باشد و هم هزینه آن تا حد ممکن کم شود. چرا که حاکمیت از یک سو با بایکوت خبری جلوی انتشار اخبار را می گیرد و در ثانی اهمیتی برای جان شهروندان غیرمشهورقائل نیست. اما در برابر سران یک حرکت اعتراضی به دلیل تبعات آن خشونت کمتری ابراز می کند و جلوی انتشار چنین اخباری را هم نمی توان گرفت. به عنوان مثال در نظر بگیرید که در همه روزهایی که فعالین سیاسی مردم را به راهپیمایی دعوت می کردند در صف اول راهپیمایی شخصیتهای مخالفین حضور داشتند. اگر جلوگیری از حضور موسوی و کروبی را به عنوان توجیهی قابل قبول ( پیش از حصر ) در نظر بگیریم دلیل عدم حضور خاتمی و بزرگان جبهه مشارکت ( غیر زندانی ها) مجمع روحانیون مبارز, سازمان مجاهدین انقلاب و الباقی به چه دلیل است؟ یا آیا نمی توان از اعتصاب غذا و تحصن این شخصیت ها به عنوان ابزار فشاری حتی برای اهداف حداقلی کوتاه مدت استفاده کرد و موفقیت های کوچکی بدست آورد, به جای اینکه با اعتصاب غذای روزنامه نگاران و اندیشمندان دچار ضایعه ای چون از دست دادن هدی صابر شویم
مطلب بعدی اینست که همانطور که برای گروههایی مثل مجاهدین خلق و بهاییان و ... می توان گفت که مظلومیت لزوما به معنی -
حقانیت نیست, امروز هم باید بر این گزاره تاکید کرد و پرسید چرا دوستان اینقدر لذت می برند از اینکه نشان دهند مظلومند و مورد ظلم قرار می گیرند. چون جامعه جهانی و داخلی در این مورد تردیدی ندارد و این برخوردها بیشتر نشان از ضعف مخالفان دارد و منفعل بودنشان. ما اگر گاندی و ماندلا را به عنوان مبارزان بدون خشونت معرفی می کنیم باید بدانیم هیچکدام نه منفعل بودند و نه اصرار بر مظلومیت داشتند. آنها حریف را به واکنش وا می داشتند و جریان ساز بودند و خود در خط مقدم جریان سازی. ماندلا در تمام دوران زندانش حتی شاخه مسلحانه کنگره ملی آفریقا را منحل نکرد و او در واقع در هنگامه پیروزی بدون خشونت برخورد کرد و نه برای مبارزه
هزینه دهندگان راه مبارزه , چه شامل مردم عادی و جه روزنامه نگاران و فعالین سیاسی باید حمایت و دلگرمی رهبران جنبش را-
احساس کنند. به عنوان نمونه جای خالی سید محمد خاتمی در مراسم ختم هدی صابر را من نمی توانم توجیه کنم. دلایلی چون بهانه گیری حاکمیت و شدید بودن واکنش حکومت هم به نظر من تعریف اشتباه مبارزه را نشان می دهد
یکی از مهمترین بخشهای این گفتار اینست که چرا رهبران تن به خطوط قرمز حاکمیت می دهند. هنوز میبینیم که نخبگان مخالف-
در نقد دولتی می گئیند و می نویسند که خودشان هم به آن تنها لقب دولت مستقر می دهند. دولتی که نه انتخاباتی است, نه مشروعیت دارد و تازه امروز همه می دانند که قدرتی هم ندارد. اگر تا دیروز هسته اصلی قدرت را چند پاره تفسیر می کردند امروزهبر همه آشکار شده که قدرت کجای حاکمیت قرار دارد. اما ما حتی به زمان مشروطه هم بر نمی گردیم که مشروط کردن قدرت را در قانون اساسی طلب کنیم, بلکه به دنبال انتخاباتی در چهار چوب همین قانون ( با شورای نگهبان و اصل 110 و ...) هستیم. در حالی که دلیلی وجود ندارد که مه به بهانه روش و منش آرام و بدون خشونت , به علت نپرداخته و به دنبال معلول رویم. به قول مازیار بهاری تا وقتی به اصل قدرت و محدود و مشروط کردن آن نپردازیم و مثلا دلخوش به یک انتخابات آزاد شویم, هیچ تضمینی وجود ندارد که دوباره ساختار قدرت در صدد محدود سازی آزادیها بر نیاید
نکته آخر این که خواستهای گسترده و گاها رادیکال مردم را باید جهت داد و اینکار از بزرگان وادی سیاست ممکن است. اما-
این به معنی عقب ماندن از خواستهای مردم نیست. به عنوان یک نمونه واضح اینکه امروز زیاد میبینیم که در میان اصلاح طلبان از هاشمی به عنوان پلی برای رسیدن به تعادل و راهی برای تعامل یاد می کنند و تلاش دارند او را از سران معترض نشان دهند. این در حالی است که هاشمی بارها نشان داده که متحد قابل اعتمادی برای یک طرف منازعه در جمهوری اسلامی نیست از سوی دیگر مردم ایران بارها نشان داده اند حتی در صورت هم صدایی همه نیروهای تحول خواه حاضر به پشتیبانی از هاشمی نیستند. از سوی دیگر حکومت هم روز به روز بیشتر از قدرت و شوکت هاشمی می کاهد و او را از دایره خودیها می راند. تحول خواهانی که پشتیبانی مردم را در حد 25 خرداد 88 دیدند چرا باید دنبال چنین پشتیبانی بگردند, من متحیرم
نتیجه اینکه هر گاه رهبران یک جنبش مسیر درستی را برای رسیدن به اهداف مشخصی پیگیری کنند , می توان برای آن جنبش آینده ای را متصور بود. در غیر این صورت مطالبات و نارضایتیها می ماند, اما شکل جنبش روز به روز تغییر می کند تا رهبرانی داشته باشد که آنرا به سر منزل مقصود برسانند

Wednesday, February 2, 2011

اصلاح و انقلاب

من بطور کلی نه خیلی انقلا بی ام و نه خیلی اصلاح طلب. یعنی اصولا وقتی در مقابل دوستان طرفدار کن فیکون کردن قرار میگیرم میرم تو قالب دفاع از روشهای مسالمت آمیز و تغییرات تدریجی و وقتی روبروی آدمهای خیلی محافظه کار بحث می کنم میشم انقلابی!! یعنی یه جورایی به نظرم نباید تو هیچ طرفی شورشو در آورد. اثبات اینکه چرا نباید تو موضع انقلابی شورشو در آورد خیلی کار سختی نیست و فکر کنم همه ما, مخصوصا با شروع جنبش اصلاحات, راحت بلدیم توضیحش بدیم. اما بر عکسش کمی پیچیده است, اتفاقا اینهم دقیقا بعد از گذر از دوران اصلاحات!!! حالا چرا اینها رو میگم؟ من یه دوستی دارم که تقریبا هفته ای یکی دوبار به قول خودش میشینیم با هم مشکلات دنیا رو حل و فصل می کنیم! در واقع اخبار , کتابها و یا مطالبی رو که می خونیم با هم تبادل و سرشون بحث می کنیم. دغدغه های مشترک یه نسل و تفاوتهای طبیعی دو فرد رو داریم, اما یه تفاوت مهممون همینه که اون از چند ماه پس از انتخابات از روشهای اصلاح طلبانه و اصلاح طلبان انتقاد می کرد و من طبق معمول, مقابل چنین موضعی میشدم اصلاح طلب. اما انصافا تازگیها یه جورایی احساس می کنم منطق اونوریا داره می چربه! اشتباه نشه ها, دوست ما از اون انقلابی های ایدئولوژیک نیست که مرده باد و زنده باد سر بده و یا هی پروند ه رو کنه برای گذشته اصلاح طلبها و یا همه تعاریفی که خودتون میدونین. بحث روی روشه. ما تو نقد از خاتمی و اصلاح طلبان تو دوره اصلاحات کاملا تفاهم داریم!! اما این نقدها وقتی به بحث پس از انتخابات و شخص موسوی میرسه کمی متفاوت میشیم, صحبتهای امروز ما بخشهای قابل تاملی داشت که بد نیست چند تاییشو اینجا بنویسم. مثلا می گفت:0
به نظر من کسانی که هی نارضایتی مردم رو یه موج می کنن و بعد این موج رو می کوبن به دیوار باید جواب پس بدن. نتیجه این رفتار انفعال و سرخوردگیه که امروز داریم میبینیم
شما نمیتونین تو زمین حریف با خط قرمز های حریف بازی کنی و ببری. مثلا مسخره است که بعضی از اصلاح طلبها هنوز هم تو حرفهای رهبری دنبال جمله خوب به نفع خودشون می گردن
رهبر یه جنبش باید برنامه ای داشته باشه, نه اینکه فقط واکنش نشون بده. اینکه حکومت هی موج درست کنه و تو تکذیب یا محکوم کنی که نشد کار
مبارزه مدنی یعنی اینکه شما از طریق مدنی مخالفت کنی, نه اینکه کلا تو خونه بشینی. حتی اگه حبس خانگی هستی باید کاری کنی که رسما حبس خانگی باشه مثل آن سانگ سوچی که حداقل هزینه این حبس رو به حکومت وارد کنی
شما هم باید خطوط قرمز داشته باشی. مثلا اعدامها, یا کشته ها , یا اولتیماتوم زمانی . نه اینکه حکومت همینجوری تخت گاز بیاد جلو و ما هم روز به روز فقط پیرتر بشیم
این روشها تو این کشور کم امتحان نشده. وقتی جواب اینه , خوب یعنی شما بد بازی کردی. شما وقتی هی میگی قانون اساسی و امام آرمان ماست نتیجه اش خوب همین میشه که صدا و سیما پخش می کنه دیگه. یعنی کارتهای اشتباه بازی می کنی
...
من با بعضی از این حرفها موافقم و تو بعضیهاش حرف دارم. ولی کلا دیدم خوبه که بقیه دوستانی که از این حرفها اصلاح طلب ترن یه پاسخی به چنین دغدغه هایی بدن. یه خط هم اگه تو فیس بوکم بنویسن یا اینجا کامنت بذارن ما را مفتخر نموده اند
***********************************************
موقع نوشتن این متن بطور اتفاقی مستند " بانوی گل سرخ " رو از برنامه آپارات دیدم. به این زوج بزرگ , شهین و همایون صنعتی, درود می فرستم و آرزوی ایرانی پر از چنین انسانهایی می کنم
روحشون شاد

Wednesday, January 26, 2011

بنیاد

دو سال در این سازمان به عنوان پزشک وظیفه سرباز بودم. حالا پس از گذشت چند سال یک گواهی می خواهم که بگوید من سربازی را اینجا گذرانده ام. مکالمه من و رئیس دفتر جناب رئیس را بخوانید
متاسفم دکتر. ایشون گواهی نمیدن-
گواهی رسمی نمی خوام. فقط یه تاییدیه که من اینجا سرباز بودم-
میدونم, ولی گفتن ما به کسی گواهی نمیدیم-
خوب من بالاخره این دو سال رو اینجا بودم دیگه-
بله. ولی دستور ایشونه دیگه. میدونین که اینجا قوانین خودشو داره.-
من از همه مراکز دیگه این گواهی رو گرفتم. فقط-
ایشون میگن اینجا خیریه است. فرق داره-
الان من از چه جوری ثابت کنم که اینجا سرباز بودم؟-
نمیدونم-
این سازمان خیریه محترم مربوط به بخش اصلاح طلب و خوب جمهوری اسلامی است. اینها همان مدیرانی اند که الان در حسرت بازگشتشانیم. مدیران دولتی امروز که دیگر گفتن ندارند. اسم سازمان را می خواهید: بنیاد امور بیماریهای خاص. رییس محترم هم سرکار خانم فاطمه هاشمی رفسنجانی